از این تابستان…
اولش فکر کردم که دخترک فروشنده توی پاچهام کرده عینک را. به خودم فحش میدادم که چرا نرفتیم از آن پسرک که آن همه وقت گذاشت برای تعریف تفاوت عینکها بخریم. عینک جدید برایم سردرد به ارمغان آورده بود. فکر میکردم که فاصلهی کانونی رعایت نشده و اینها. وقتی رفتم کلینیک دانشگاه تهران که گزارش پزشکی با مهر بینالملل بگیرم ازشان دیدم اپتومتریشان خلوت است. سریع رفتم پیش دخترک اپتومتریست و گفتم ببین این عینک من را چک کن که فاصلهی کانونی و شمارهاش درست است یا نه. چک کرد و گفت همه چیز میزان است. بعد چشمم را معاینه کرد و گفت مشکل از نسخهات است. الان نیمنمره از شمارهی چشمت کم شده. یک لحظه مات و مبهوت نگاهش کردم و بعد به ناگهان به خودم گفتم شت. سالها…