ما نمیدانیم چه گذشتهای در انتظارمان است
لیست کتاب نداشتم. پارسال هم لیست کتاب نداشتم. خودم را رها کردم تا کتابها خودشان من را صدا کنند. جایی از اعماق ناشناختهی من را بیابند. خودشان را جلو بیندازند تا من لمسشان کنم. بالا پایینشان کنم. دلم بلرزد و سرکیسه را شل کنم. حالا به معجزهی کتابها اعتقاد دارم. به اینکه گاهی اوقات کتابهایی که توی دستوبالم قرار میگیرند یک نشانهاند. مثل خوابهای عمیق پرماجرا میمانند. آینهی نقطههایی از ناخودآگاهاند که هیچ رقمه نمیشود مستقیم و بیواسطه دیدشان. همینجوریها بود که چشمم خورد به «اصفهان نصف جهان» صادق هدایت. داشتم توی راهروها تند راه میرفتم که اسم به نگار را دیدم. یاد روزگاری افتادم که نشر چشمه تعلیق شده بود. بعضی کتابهایی که به این خاطر معلق شده بودند آمده بودند توی انتشارات به نگار چاپشده بودند. به نگار…