مهندس, استاد و بیش از هر چیز: معلم
یکهو یاد مهندس حنانه و دینامیک ماشین افتادم و دلم تنگ شد. یکهو حس کردم خیلی خیلی دور شدهام از آن سالها. به مغزم فشار آوردم که دینامیک ماشین یادش بیاید. تنها چیزهایی که یادم آمد مکانیزم چهارمیله ای برفپاککن ماشین بود و چرخدندههای خورشیدی. دیگر هیچچیزی از دینامیک ماشین یادم نبود و همین دلم را تنگتر کرد. اینکه مکانیزم چهارمیله ای با چه سرعت و شتابی و با چه زاویههایی کار میکند و موتور کجا باید قرار بگیرد و اینکه اصلاً چرخدندهی خورشیدی چطور کار میکرد هیچی یادم نبود. انگار قرنها از کلاسهای دینامیک ماشین گذشته بود و زنگار فراموشی هیچچیزی باقی نگذاشته بود. مهندس حنانه استاد بیچونوچرای دینامیک ماشین بود. من یادم مانده بود که او با چه تسلط لذت بخشی مکانیزم ها را درس میداد. ولی چیزی…