به خودش هم همان قصهی دیگران را گفتم
نشستم روی صندلی عقب ماشین و بهش زنگ زدم. نمیدانستم از من چه میخواهد. نشستن روی صندلی عقب ماشینم را دوست دارم. از روزی که این یکی ماشینه را گرفتهام فقط خودم رانندگی کردهام و در اکثریت اوقات هم تنها. جایگاهم طبیعتا همیشه پشت فرمان بوده. وقتی روی صندلی عقب مینشینم حس همزمان مالکیت و آسودگی را تجربه میکنم. مالکیت یک فضایی ۳-۴ متر مربعی و آسودگی حرکت نکردن و ایستادن و به کار جهان نگریستن. ازم کار سختی نمیخواست. یعنی برایم کار آسانی بود. گفتم باشد. بعد ویرم گرفت ضربدری بازی دربیاورم. اصلا آدم این بازیها نیستم راستش. بعضیها اینجوریاند. حتما باید یک لیوان آب بهشان بدهی تا به تو یک لیوان آب بدهند. نه کمتر و نه بیشتر. ترجیحا هم بدون فوت وقت. اگر هم یک لیوان آب…