نان خرفه
مینشینم روی نردهی چوبی و تکیه میدهم به ستون چوبی ایوان خانه. شیشهی دواگلی بالای ستون آویزان است. خوشههای حصیری سیر هم از آن یکی ستون آویزان است. بندهای حصیری کدوتنبل حالا خالی شدهاند و از سقف چوبی آویزان ماندهاند. نردههای چوبی ایوان کوچکاند. کوچک شدهاند. روزگاری بزرگ بودند. روزگاری سرگرمی من عین بندبازها راه رفتن روی این نردههای چوبی و حرکت از یک ستون به ستون بعدی بود. ننه جان همیشه میترسید. میترسید که حین راه رفتن روی نردهها تعادلم به هم بخورد و از بالای ایوان تالاپ بیفتم توی حیاط. حالا... راه رفتن روی نردهها هیچ وقت خطرناک نبود. خطرناک، نشستن مثل آدم بزرگها و تکیه دادن به نردهها بود. سر همین مثل آدم بزرگها نشستن بود که زنبور عسلی زیر چشمم را نیش زد. اگر من مثل…