آغازها
اصلا فکر نمیکردم همچه شاهکاری باشد. فکر میکردم رمانی در مورد مهاجرت کودکان از مکزیک به آمریکا و رد مرزشان خواهم خواند. نمونهی ایرانیاش، «فقط با یک گره» بود که خوانده و لذت برده بودم. حس میکردم که «بایگانی کودکان گمشده» هم همان قصه و روایت باشد، اما با فرمی دیگر. این فرمی دیگرش خیلی فرمی دیگر بود. من را دیوانه کرد. یک رمان جادهای فوقالعاده که هم به موضوع کودکان مهاجر پرداخته بود و هم تاریخ آمریکا را روایت کرده بود و هم سرشار بود از پیچیدگیهای روابط انسانی. راستش از آن کتابها هم بود که اول به اسم نویسندهاش توجه نکرده بودم. بعد از ۴۰-۵۰ صفحه که سبک روایت من را گرفت فهمیدم که این والریا لوییزلی همان والریا لوییزلی کتاب «اگر به خودم برگردم» است. حس میکردم…