دست به دهان
راستش ازین نظم فیلاس فاگ وار ناراضی نیستم. ولی خب اینجوری نمیتوانم فکر کنم. امان فکر کردن را از خودم گرفتهام.ساعت 10 شب میرسم خانه. چه با اتوبوس برگردم، چه با مترو، 9:50 به چهارراه آخر میرسم. از آن چهارراه تا خانه هم دو تا کوچه را باید با گامهای آهستهخسته طی کنم و ساعت 10 شب دگمهی زنگ خانه را فشار میدهم. یک جورهایی دستبهدهان پل استر را دارم تجربه میکنم. منتها او با نوشتن دست به دهانی میکرد و من به نوشتن نمیرسم. 6صبح بیدار میشوم، ناخودآگاه. حتا روزهای تعطیل هم 6صبح از خواب بیدار میشوم. دوباره میخوابم. این بار ساعت 6:30 بیدار میشوم. دیگر فرصت خواب ندارم. به ریش تراشیدن نمیرسم. صبحانه را میخورم و لباس میپوشم و 6:55 از خانه میزنم بیرون و 7:15 کارخانهام. به…