ترکمنصحرا-۱ (گرگان- ناهارخوران- زیارت)
"نردههای خانهات تو را از کوچهها جدا میسازد. من دیگر در زیر باران تند فروردین و در میان بادهای آذری ننشستهام که بیایی. و من بار دیگر نخواهم گفت: هلیا! گریز، اصل زندگیست. گریز از هر آنچه که اجبار را توجیه میکند. بیا بگریزیم. کلبههای چوبین، کنار دریا نشستهاند. و ما با مرغان سپید دریایی سخن خواهیم گفت. ما جادههای خلوت شب را خواهیم رفت. و به آواز دوردست روستاییان گوش خواهیم داد. و به هر پرندهی رهگذر سلام خواهیم گفت. از عابران نشانه یک مهمانخانهی متروک را خواهیم گرفت و آنها هر چه بگویند ما نخواهیم شنید..." بار دیگر شهری که دوست میداشتم/ نادر ابراهیمی/ ص26و 27 @@@ ما 3نفر بودیم. من بودم و محمد بود و لاکپشت. به هر کسی گفتم پایه نشد. میثم سربازی بود. میثم اگر…