ترکمنصحرا- ۴ (خالد نبی)
آنجا آخر دنیا بود. آن بالا بر فراز کوه گوگجه داغ (قدرت)، هزار تپه را زیر پایت میدیدی که همین طور تا افق رفته بودند و انتهایشان پیدا نبود. تا چشم کار میکرد تپهها بودند و تپهها. جاده تمام شده بود. آخر جاده میرسید به پای کوه گوگجه داغ (قدرت). تو بقعه و گنبدی را از آن پایین میدیدی و دلت قنج میرفت که اوووه باید برسم به آن بالا... آن بالای بالا... عصر جمعه بود و آخر دنیا شلوغ شده بود. ما غریبه بودیم. ماشینهای زیادی آن همه راه را کوبیده بودند آمده بودند تا برسند به آخر دنیا، به بقعهی خالد نبی. مینیبوسهای زیادی برای خالد نبی زائر آورده بودند. همه ترکمن بودند. وقتی به پارکینگ پای کوه رسیدیم مرد نگهبان جملهای را به ترکی بهمان گفت. هاج و واج…