باانضباط باش!

الان نمی‌دانم که هنوز پابرجا هست یا نه. راستش همین الان از گوگل هم پرسیدم. اما چیزی نشانم نداد. با ظهور شبکه‌های اجتماعی، گوگل دیگر حاکم بلامنازع شرح احوالات آدم‌ها و اشیاء و مکان‌ها نیست. صفحه‌ی فیس‌بوکش خیلی وقت است که به روز نشده. شاید با آمدن طالبان نسخه‌اش پیچیده شده باشد. نمی‌دانم. نسخه‌ی خانم خبرنگاری که اولین بار من را به آن‌جا برد پیچیده شده. حالا دیگر خانم خبرنگار در افغانستان نیست. به ایران هم نیامد. در ایران هم جانش در امان نبود. قصه‌اش را توی کتاب «چای سبز در پل سرخ» با اسم مستعار داستان پروانه نوشته بودم..
قرارمان در چهارراهی پل سرخ کابل بود و بعد برای نشستن و تحویل دادن امانتی‌ و شنیدن قصه‌اش من را برد به «کافه آی خانم». اسم کافه‌هه عجیب بود. اول فکر کردم طرف اسم کافه را گذاشته آهای خانم. بعد فهمیدم که آی‌خانم اسم یکی از شهرهای شمالی افغانستان در مرز تاجیکستان است. چند روز بعدش که به موزه‌ی ملی افغانستان رفتم از روی سنگ‌ها و لوح‌ها و مجسمه‌ها فهمیدم که آی‌خانم از آن شهرهای قدیمی افغانستان است، یادگار حمله‌ی اسکندر مقدونی به ایران‌زمین. اسکندر نسخه‌ی سلسله‌ی هخامنشیان را پیچید و بعد همین طور شهر به شهر به سمت آسیای میانه تاخت و همه را شکست داد و شکست داد و سر راهش شهرهای جدیدی هم ایجاد کرد. یکی از این شهرها همین آی‌خانم بود که اسکندر تعدادی از سپاهیان یونانی‌اش را در آن‌جا مستقر کرد و بعد هم داستان سلوکیان و حاکمیت یونانی‌ها و…
دیروز که کتاب «روشنگری در محاق- عصر طلایی آسیای میانه از حمله‌ی اعراب تا حکومت تیمور لنگ» را می‌خواندم دوباره به آی خانم برخوردم. این بار روایتی از یکی از سنگ‌نوشته‌های شهر آی خانم بود که من را گرفت. جالب بود برایم:

«یک گواه قطعی حضور اندیشه‌ی یونانی در آسیای میانه‌ی باستان پاره‌ای از گفت‌وگویی فلسفی است که نهفته در دیواری آجری در آی‌‌خانم پیدا شد… یک گواه دیگر کتیبه‌ای است که هیئت باستان‌شناسان فرانسوی افغانستان در ویرانه‌های میدان اصلی شهر یافتند. این هیئت از ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۸ در افغانستان کار می‌کرد. روی پایه‌ی سنگی پیکره‌ی بزرگی که به یاد بنیان‌گذار شهر ساخته بودند و اکنون از بین رفته است این سخن قصار حک شده بود:
در کودکی باادب باش
در جوانی باانضباط باش
در میان‌سالی باانصاف باش
در پیری بادرایت باش
چون به پایان عمر نزدیک شدی بی‌غم باش
این سخن که متانت طبع هلنیسم در آن مشهود است همراه با کتیبه‌ی دیگری بود که نشان می‌داد واقف کتیبه‌ها مهاجری یونانی به نام کلئارخوس بوده است. این سخن را بی‌واسطه از دیوار معبدی در دلفی وام گرفته بود. آیا او هنگامی که هنوز در یونان بود می‌دانست که به زودی راهی افغانستان خواهد شد و پیش از عزیمت‌اش به زیارت مقدس‌ترین معبد یونان رفته بود؟ در تمام طول این سفر توان‌فرسا نوشته همراهش بود تا همچون تحفه‌ای فلسفی از غرب به شرق هدیه‌اش کند» ص۹۳

آی‌خانم برایم از آن شهرها و مکان‌هایی شده که هنوز نرفته پر از قصه‌اند…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *