The end of an era

The end of an era

سپهرداد, من و پاندا
یاقوت را هم دادم رفت. عصری که در انباری را باز کردم یکهو از جای خالی‌اش تعجب کردم. یادم آمد که دیروز امین آمد، با هم رفتیم یک دور سرخه‌حصار رکاب زدیم. بعد که برگشتیم خودم یاقوت را نشاندم روی صندلی عقب ماشینش و رفتند. برای امین کلی نکته‌ی بهداشتی در مورد نگه‌داری دوچرخه و این‌ها بلغور کردم. دوچرخه شهری‌های هلندی با یاقوت و کوهستان‌های ایرانی فرق دارند. درست است که امین خودش توی هلند ۷ سال دوچرخه‌سوار بود. اما خب، آن دوچرخه‌ها با این‌ها فرق دارند. بهش یاد دادم چه‌طور لاستیک جلو و عقب را باز کند و ببندد. یاد دادم که چطور زنجیر را روغن بزند. در مورد زمان تعویض لاستیک و لنت‌ها توضیح دادم و گفتم این دوچرخه حالا حالاها کار می‌کند. نگران نباش. دو هفته پیش…
Read More
دیدن تهران با دوچرخه- معرفی چند مسیر دوچرخه‌سواری جذاب در شهر تهران

دیدن تهران با دوچرخه- معرفی چند مسیر دوچرخه‌سواری جذاب در شهر تهران

من و پاندا
این مسیرهای پیشنهادی حاصل رکاب‌زدن‌های چند ساله‌ی من در شهر تهران است. تهران در وضعیت فعلی در روزهای کاری برای دوچرخه‌سواری مناسب نیست. از افتادن در بازی ناجوانمردانه‌ی رقابت با ماشین‌ها و موتورها برای تصاحب نیم متر عرض خیابان و حتی الودگی هوا و دود و دم  که بگذاریم، آلودگی صوتی در روزهای عادی مانع از لذت بردن است. مسیر دوچرخه هم خیلی کم است و آن‌هایی هم که هستند در غوروق موتورسیکلت‌های وحشی تهرانند. اما در روزهای تعطیل، تهران آدمیزادی‌تر است. هم خیابان‌ها به خصوص در صبح‌ها خلوت‌ترند و هم سروصدا خیلی کمتر است. این مسیرها را برای صبح زود تا ظهر تهران در روزهای تعطیل عالی‌اند. مسیرهایی که می‌توانند خوراک یک سفر دونفره‌ی عشقولانه یا یک هم‌گروهی چند نفره و یا حتی برای تنهایی کردن یک دوچرخه‌سوار بریده…
Read More
تا میدان تجریش

تا میدان تجریش

سپهرداد
تو خواندن داستان و رمان خیلی موضوع‌محور شده‌ام، به خصوص مجموعه داستان‌‌های کوتاه. تازگی‌ها اصلا راضی نمی‌شوم که برای مجموعه داستانی که داستان‌هایش وحدت موضوعی نداشته باشند و نویسنده همین‌جوری محض قصه گفتن چند تا داستانش را کنار هم چیده باشد وقت صرف کنم. دو تا کتاب «خیابان ولی‌عصر تهران» اما داد می‌زد که وحدت موضوع دارند. یک کتاب مجموعه روایت‌های غیرداستانی از خیابان ولی‌عصر و یکی هم مجموعه روایت‌های داستانی. خریدنش خیلی برایم قصه شد. یک کتاب برای یک نفر می‌خواستم بخرم. دیدم سایت طاقچه سرویس خرید کتاب چاپی هم راه انداخته و آن کتاب را اتفاقا از بقیه‌ی جاها دارد ارزان‌تر می‌فروشد. بعد نمی‌دانم چه شد که این دو تا کتاب را هم دیدم. تعداد صفحات و مقدمه و فهرست را که نگاه کردم حس کردم برای متروسواری‌ها مناسب…
Read More
سال ۲۰۲۱

سال ۲۰۲۱

من و پاندا
به گواه استراوا در سال ۲۰۲۱، حدود چهارهزاروچهارصد کیلومتر رکاب زدم.حس می‌کنم کمی بیشتر بوده.بعضی روزها به خاطر پارازیت‌های شدید حضرات جی پی اس موبایلم از کار می‌افتاد نمی‌توانستم کیلومترهای رفته را ثبت کنم.در این دو سال کرونایی بیش از این که ماشین سوار شوم، دوچرخه سوار شدم.بسیار هم راضی هستم.حسرتم فقط این است که چرا زودتر مثلا از بیست سالگی پا به رکاب نشدم.این رکاب‌ زدن‌ها عموما در سه ناحیه‌ی جغرافیایی رخ دادند:رفت‌و‌آمدهای روزانه در شهر تهران، از شرق به غرب و شمال تا جنوب و حوالی تهران.جاده‌های اطراف لاهیجان و سیاهکل.تپه‌های سرخه‌حصار و جاده‌ی ده ترکمن.در بهار جاده‌ها و مسیرهای دوچرخه‌سواری زیادی در اطراف لاهیجان و سیاهکل را رکاب زدم.همه جوره هم دارد.از مسیرهای تپه‌ای جنوب لاهیجان تا اطاقور و املش تا مسیر کوهستانی دیلمان تا مسیر کفی…
Read More
رکاب زدن، از شرق تا غرب آفریقا

رکاب زدن، از شرق تا غرب آفریقا

کتاب‌باز
دوچرخه ماشین نیست. نیروی محرکه‌اش از خود دوچرخه‌سوار می‌آید. حفاظ کابین یک ماشین را هم ندارد. یک فرد دوچرخه‌سوار خواه ناخواه با آدم‌های دور و برش بدون هیچ مرز و هیچ پوششی وارد دیالوگ می‌شود. کاری که عباس رزاقی آن را در یک سفر طولانی انجام داده است: دیدن آدم‌هایی از نوع دیگر و تجربه‌ی هم‌صحبتی با آنان و روایت این برخوردها در یک کتاب. کتابی که علی‌رغم سادگی و بعضی کمبودها خیلی پرانرژی و حال‌خوب‌کن است. سفر با دوچرخه به‌ آفریقا نویسنده: عباس رزاقی ناشر: نشر روزنه نوبت چاپ: ۱ سال چاپ: ۱۳۹۷ شابک: ۹۷۸۲۰۰۰۶۳۹۳۷۴ خیلی از ما نام برادران امیدوار و سفرنامه و موزه‌شان را شنیده‌ایم. اما احتمالاً نام عباس رزاقی به گوش‌مان نخورده است. دوچرخه‌سواری که به نظرم باید در کنار برادران امیدوار او را یک اسطوره نامید. کتاب سفر با دوچرخه به…
Read More
سرعت که بگیری، سگ ها گازت می گیرند

سرعت که بگیری، سگ ها گازت می گیرند

من و پاندا
بالاخره بعد از تمام سربالایی ها به سرپایینی رسیده بودم. خوبی اش این بود: اول سربالایی می رفتم و برگشت سرپایینی بود. سربالایی ها را اول صبح و در تاریک روشنای دم سحر رفته بودم. آسمان یک آبی عجیب و غریبی بود. از آن آبی های توی فیلم ها که حس خوبی می دهند. از آن آبی ها که درخشان نیستند. مثل آسمان آبی یک نقاشی اند.   توی سرپایینی پدال زدم و سرعت گرفتم. سریع دنده ها را رساندم به بالاترین حد ممکن و پدال زدم. می خواستم ببینم بیشترین سرعتی که می روم چه قدر است. باد توی سینه و صورتم می خورد و خنکم می کرد. باد صبحگاهی از لابه لای درخت های می آمد و چشمم را نمی سوزاند. خم شدم و خودم را به فرمان نزدیک…
Read More
پاندا

پاندا

من و پاندا
بالاخره دوچرخه سوار شدم. خود سهیل انداخت توی دهنم که دوچرخه بخرم. خودم نمی دانستم چی بخرم چی نخرم. هزار تا متن هم که بخوانی آخرش وقتی می روی پایش گه گیجه می گیری. فقط آدمی که تجربه کرده می تواند هر را از بر تشخیص بدهد. و راستش من گیر آدم کارشناسم همیشه. آدم های کارشناس غنیمت اند. آدم هایی که به مارک و یال و کوپال نگاه نمی کنند. تجربه چنان آن ها را آبدیده کرده که از پس هر زرق و برقی می توانند اصل جنس را تشخیص بدهند. توی هر کاری آدم های کارشناس غنیمت اند و راستش در آستانه ی 30 سالگی دارم به این یقین می رسم که آدم های کارشناس واقعا کمیابند. از ثمرات سپهرداد برای من پیدا کردن دوچرخه سوار خفنی به…
Read More