بیرون باران میبارید و ما صبحانهمان را خورده بودیم. پنجرههای طبقهی اول را همیشه باز میگذاریم که هوا در رفت و آمد باشد. بچهها میگویند حیاط خوابگاه مار دارد. برایمان مهم نیست که مار توی محوطه سری هم به خانهی ما بزند یا نزند. باران هوا را چند درجهای خنک کرده بود و عجیب مطبوع شده بود. حافظ تعریف میکرد که هیچ کدام از کشورهای این ناحیه مثل سنگاپور نیستند. از جهت تمیزی و سر نظم و ترتیب بودن همه چیز داشت میگفت. میگفت اندونزی کشور خیلی بزرگی است. فاصلهی اندونزی تا سنگاپور خیلی بستگی به این دارد که تو از کجای اندونزی داری به سنگاپور پرواز میکنی. خودش اهل آچه است. آچه از استانهای غربی و البته محروم اندونزی است. میگفت از شهر من تا نزدیکترین فرودگاه ۸ ساعت با ماشین راه بود. اما از مدان (بزرگترین شهر غربیترین جزیرهی سنگاپور) تا سنگاپور حدود ۱ ساعت طول کشید پرواز. اما از جاکارتا ممکن است ۲ ساعت طول بکشد و از جزایر شرقی اندونزی ممکن است ۳ ساعت طول بکشد. راست هم میگفت. وقتی روی نقشه از روی سنگاپور میخواهم بروم اندونزی باید دو یا سه بار نقشه را کوچک کنم تا اندونزی نمایان شود. سنگاپور میتواند فقط یکی از شهرها و شاید استانهای یکی از جزایر اندونزی باشد فقط.
حافظ گفت ما اندونزیاییها با هم تفاوت زیاد داریم. قومیتهای مختلفی هستیم. تاییدش کردم. لهجهی انگلیسی حرف زدن حافظ با فائز خیلی متفاوت بود. فائز اهل یکی از شهرهای حاشیهی جاوا است. بهش گفتم ایران هم همینجوری است. کشور خیلی بزرگ و پهناوری است و قومیتهای خیلی متفاوتی دارد و اتفاقا هماهنگ شدن این قومیتها و زیر پرچم یک کشور قرار گرفتن چالش بزرگی است. میفهمید چه میگویم. میگفت ما هم این داستان را داریم که چون از قومیتهای مختلف هستیم رسیدن به یک تصمیم مشترک برایمان دشوار و گاه غیرممکن است. ما منابع نفتی زیادی هم داریم. اما نمیتوانیم از این منابع نفتی به اندازهی کافی پول دربیاوریم. نمیتوانیم بنزین تولید کنیم. نفتمان را میدهیم به همین سنگاپور. سنگاپور پالایش میکند و چند برابر قیمت به خودمان میفروشد. به نظرم ایران پیچیدهتر بود. چون ایران و کشورهای خاورمیانه مرزکشی دستوری داشتند و سر همین مرز کشورها خیلی از اقوام را چندپاره کرده و قصه را پیچیدهتر کرده. اما اندونزیاییها مرزکشی دستوری نداشتند. البته حافظ موافق نبود. چون میگفت ما یک تیرهی مالایی داریم و آنجوری بخواهی نگاه کنی باید میرفتیم زیرمجموعهی مالزی. اما ما اندونزیایی هستیم.
یکهو بهش گفتم: حافظ، به دنیا که نگاه میکنی به جز ابرقدرتها بقیهی کشورهایی که یک رفاه نسبی دارند و پیشرفت کردهاند معمولا کشورهای کوچکی هستند و شاید اصلا کشور نیستند و فقط شهری هستند که اسمشان کشور شده. مثلا خیلی از کشورهای اروپایی واقعا کوچکاند. اما رفاه خوبی دارند. یا همین سنگاپور. چون کوچک است توانسته چابک و سریع رشد کند و خودش را تبدیل کند به یک کشور توسعهیافته. شاید همان بهتر باشد که کشورهای بزرگ تجزیه شوند و بشوند کشورهای کوچک کوچک. اصلا شاید عصر کشورگشایی به پایان رسیده و دیگر وسعت یک کشور نشانهی قدرت و افتخار نیست. اینجوری شاید مردم آن کشورهای کوچک که احتمالا قومیت یکسان هم دارند بیشتر تلاش کنند و بشوند مثل سنگاپور مثلا. منابع کمتر میشود. اما تلاش آدمها برای پیشرفت بیشتر میشود و چیزی که یک کشور را آباد میکند تلاش آدمهاست دیگر، نه منابع. به تاریخ سنگاپور هم که نگاه میکنی، اینجوری بوده. مالزیاییها یکهو تصمیم گرفتند که استان سنگاپور جزء کشورشان نباشد. دکش کردند که برو با مشکلات خودت دست و پنجه نرم کن و ما نمیخواهیم برایت خرج کنیم. سنگاپوریها هم دستشان را ستون بدن خودشان کردند و شدند این جامعهی آباد و امنی که حقیقتا بعید میدانم هیچ شهری در غرب بتواند از منظر شاخص رفاه به گرد پایش برسد.
حافظ چند لحظه تامل کرد. بعد گفت ببین ما توی اندونزی یک همچه تجربهای داشتیم. توی شرق اندونزی یک جزیرهای هست به اسم تیمور. تیمور شرقی و تیمور غربی. اهالی تیمور شرقی حوالی سال ۲۰۰۰ شورش کردند و خواستار استقلال شدند. برخلاف اندونزیاییها اکثرشان هم مسیحی هستند. اندونزیاییها خیلی مسلماناند. سال ۲۰۰۲ یک همهپرسی برگزار کردند و ۸۰ درصد اهالی تیمور شرقی رای دادند که از اندونزی جدا شویم. تحت نظارت سازمان ملل این اتفاق افتاد و سال ۲۰۰۲ کشور تیمور شرقی شکل گرفت. مساحت تیمور شرقی حدود ۱۵هزار کیلومتر مربع است و خیلی از سنگاپور (با ۷۳۴ کیلومتر مربع مساحت) بزرگتر است. تیمور غربی برای اندونزی باقی ماند. بعد از ۲۰ سال اما وضعیت مردم در تیمور شرقی بدتر شده. از نظر هر شاخصی که بگویی تیمور شرقی سقوط کرده. آن زمان که جزء اندونزی بود به مراتب وضعیت بهتری داشتند. اخیرا منابع نفتی و گازی کشف شده توی تیمور شرقی. از آن طرف هم مردمش به استرالیا درخواست دادهاند که به عنوان یکی از جزیرههای استرالیا پذیرفته شوند. امیدوارند که با این منابع نفتی و گازی استرالیا آنها را بپذیرد. ته ذلت و خواری. لزوما کوچک شدن کشورها باعث بهتر شدن وضعیت مردم آنها نمیشود. سنگاپور داستانش متفاوت است. یک رهبر منضبط داشته به اسم لی کوآن یو. رشد کرده و هم باعث رشد خودش شده هم رشد کشورهای همسایه یک جورهایی. خودم همیشه معتقد بودم که آدمها به خودی خود بد نیستند و همیشه ساختارها است که باعث میشود آدمها بد عمل کنند. به خودم میگفتم که اگر انسان آلمانی را بیاوری توی خیابانهای تهران رهایش کنی رفتارهای او هم بعد از مدتی میشود مثل رفتار ایرانیها در وضعیت فعلی. چون ساختارها مشکل دارد. اما خب… حالا دچار شک و تردید شدهام. قبلا فکر میکردم که آدمها میتوانند به تدریج و با سعی و خطا ساختارهای بد را به تدریج بهبود ببخشند. اما خب مثل اینکه آدمهای بزرگتری نیاز است که ساختارهای اولیه را شکل بدهند تا آن ساختارها بتوانند اصلاح شوند. ولی هنوز کوچک بودن سنگاپور و نیز مستعمرهی انگلیس بودنش توی ذهنم پررنگ است!
پسنوشت:
امروز روز استقلال اندونزی هم هست.
۱۷ آگوست ۱۹۴۵ بعد از جنگ جهانی دوم، هلندیها بیخیال شدند و اندونزی را به اندونزیایی ها واگذار کردند. البته یک تفاوت بزرگ با انگلیسیها داشتند. اگر انگلیس مالزی را رها کرد در عوض ساختارهای خوبی به خصوص در بخش آموزش به جا گذاشت و رفت. اما خب، هلندیها تقریبا فقط کندند بردند…
دیشب سفارت اندونزی حافظ و فائز را دعوت کرده بود برای جشن استقلال و اینها هم رفتند.