سفرنامه دبی

سفرنامه دبی

حاج سیاح
ایران‌ایرتور لعنتی کوله‌ام را می‌اندازم روی دوشم. دسته‌ی چمدان خلبانی‌ام را با دست چپ و پلاستیک نان‌ها را با دست راست می‌گیرم و پشت سر حمید وارد سالن فرودگاه می‌شوم. اولین بار است که از فرودگاه امام می‌خواهم سوار هواپیما شوم. فرودگاه امام همیشه برایم محل بدرقه بوده. محل فرستادن رفقا به آن سوی آب‌ها و آخرین خداحافظی و گپ و گفت‌ها و مرور خاطرات گذشته برای سبک کردن بار خداحافظی. همیشه فکر می‌کردم خودم بی‌بدرقه‌کننده باید بروم. فرودگاه حالت نیمه‌تعطیل دارد. به شلوغی سال‌های پیش نیست. پسرک دوچرخه‌سواری توجهم را جلب می‌کند. ۱۲-۱۳ ساله است. سوار دوچرخه‌اش توی سالن می‌چرخد. کمربند را درمی‌آورم و کنار موبایل و کیف پول و کوله و چمدان و بسته‌ی نان می‌گذارم. ۴۰ تا نان گرفته‌ام که در یک هفته اقامت‌مان در دبی از…
Read More