دستشویی و مهاجرت
داشتم کتاب زندگینامهی کیشور محبوبانی (زیستن در قرن آسیایی) را میخواندم. یک جایی از کتابش در مورد روزهای کودکیاش از یک اتفاق بسیار مهم صحبت میکند: روزی که توالت خانهشان دارای فلاشتانک میشود. قبل از آن روز، توالتشان یک مخزن داشت که صبح به صبح یک سری میآمدند تخلیهاش میکردند. صبحها بعد از تخلیه، دستشویی رفتن اکی بود. اما عصرها که خروجیهای اعضای خانواده توی مخزن جمع میشد دستشویی رفتن و بوی مهوع آن دردناک میشد. روزی که خانهشان دارای فلاشتانک شد و امکان تخلیهی لحظهای برای توالت خانهشان فراهم شد، برای خانوادهی فقیر کیشور محبوبانی یک پیشرفت بسیار مهم محسوب میشد. یاد خودم افتادم. همیشه ته ذهنم فکر میکردم که سختترین بخش مهاجرت عادت به دستشویی جدید خواهد بود. شاید برای خیلیها چیزهای دیگر سخت باشد. مثلا وقتی میرفتم…