ترکمن‌صحرا – ۸ (بازگشت)

ترکمن‌صحرا – ۸ (بازگشت)

حاج سیاح
1-خلاصه‌ی مسیرهای رفته: روز اول: تهران، فیرزکوه، قائم‌شهر، ساری، گرگان(400کیلومتر) - گرگان، ناهارخوران، زیارت (10کیلومتر) روز دوم: گرگان، علی‌آباد کتول، کبودوال(45کیلومتر)- علی‌آباد کتول، گنبد کاووس(90کیلومتر)- گنبد کاووس، خالد نبی(90کیلومتر) و برگشت به گنبد روز سوم: گنبد کاووس، اینچه‌برون(70کیلومتر) – اینچه‌برون، آق‌قلا، بندر ترکمن(140کیلومتر) و بندرترکمن، بندر گز و اتوبان گرگان-ساری و برگشت به تهران 2-جاده‌ی اینچه‌برون به آق‌قلا. وارد شوره‌زار ترکمن‌صحرا شده‌ایم. دو طرف جاده دیگر نه گندم‌زار است و نه بوته‌زار و نه جنگل و نه هیچ. دو طرف جاده فقط نمک‌زار است و دشت کم‌حاصل. جاده در غوروق تریلی‌ها و کامیون‌های ترانزیت است و چند تا پراید با پلاک ایران 59. مو به تنم سیخ شده است. خبری از پلیس و دوربین سرعت‌سنج و جاده‌ی شلوغ و گرفت و گیر نیست. جاده به فرمان من است. سرعتم بیش…
Read More
جاده نخی‌ها-۱ (گنبد سلطانیه)

جاده نخی‌ها-۱ (گنبد سلطانیه)

حاج سیاح
ساعت ۶صبح بود که راه افتادیم. آن زمان که تهران و تهرانیان در خواب نازند و هنوز ماشین‌‌هایشان خیابان‌ها و بزرگراه‌ها را سرب آلود نکرده، باید ازین شهر بیرون زد. این قانونی است که برای خودم گذاشته‌ام و راستش اگر همسفر‌هایم به این قانون احترام نگذارند سگرمه‌هایم در هم می‌روند. یک ربع به ۶ میثم آمد دنبالم و سوار شدیم و رفتیم دنبال امیر زحمتی و امیر پورمیرزا و پیش به سوی جاده‌ها. اتوبان تهران-قزوین را به سرعت طی کردیم. خروجی جاده قدیم رشت-قزوین، نرسیده به محمودآباد، مسجد و استراحتگاهی است که آلاچیق‌هایش برای صبحانه خوردن مناسبِ مناسب‌اند. قزوینی‌ها به آنجا می‌گویند ناصرآباد. صبحانه را خوردیم و رفتیم به سمت زنجان. ۳۵-۴۰کیلومتری زنجان که رسیدیم حواسمان بود که تابلوی سلطانیه را ببینیم و بعد از خروجی‌اش بپیچیم و وارد جاده…
Read More
جاده نخی ها-۲ (قیدار نبی)

جاده نخی ها-۲ (قیدار نبی)

حاج سیاح
جاده باریک و پیچ در پیچ و خلوت است. میثم پشت فرمان نشسته است و می‌راند. گندمزار‌ها تا دور دست‌ها ادامه دارند. آن دور‌ها تپه‌ها با دامن‌های پر چین و شکنشان خاستنی‌اند. هر از گاهی گله‌ی گوسفندی با چوپانش دیده می‌شود. هر از گاهی تک درخت‌ها. بعد باغ‌های میوه. سیب‌های زرد. زردآلو. درخت‌های گردو. بعد کامیونی که با سرعت لاک پشتی، سینه کش گردنه‌ای را بالا می‌رود. باد در دشت زنجان شدید می‌وزد. تراکتور‌ها سر بعضی زمین‌ها مشغول شخم زدن‌اند... یک ساعت بعد از سلطانیه به قیدار می‌رسیم. روی نقشه نوشته است قیدار. اما قیداری‌ها با اصراری عجیب نام شهرشان را قیدار نمی‌گویند. به شهر خدابنده خوش آمدید. دادگستری خدابنده. پاسگاه نیروی انتظامی خدابنده. فرمانداری خدابنده... عجیب است. آخر چرا خدابنده؟! قیدار قرن‌ها نام این شهر بوده. به خاطر آرامگاه…
Read More
جاده نخی ها-۳ (غار کتله خور)

جاده نخی ها-۳ (غار کتله خور)

حاج سیاح
۸۰کیلومتر دیگر هم رفتیم تا به غار کتله خور رسیدیم. جاده‌‌ همان جاده‌ی نخی بود با گندمزارهایی که ۲ طرف جاده تا به افق گسترده شده بودند. از کنار کارخانه سیمان زنجان و سیلوهای گندم گذشتیم. به درخت‌های لخت شده از باد پاییزی نگاه کردیم. امیر می‌گفت غم انگیز‌ترین تصویر دنیا، حمله‌ی دسته جمعی کلاغ‌های سیاه به شاخه‌های یک درخت لخت توی پاییز است. از کنار راه‌های روستایی گذشتیم. ورودی روستای سازین، خانه‌ای بود. زنی فرش خانه‌اش را روی آسفالت جاده پهن کرده بود و می‌شستش. فارغ از دار دنیا. انگار نه انگار که آنجا جاده است... یک جاده‌ی نخی... به گوگجه ییلاق رسیدیم. بعد روستای پیر مرزبان و آغوزلو. روی پشت بام خانه‌های کاهگلی، تپه‌های «سامان» بالا رفته بود. امیر می‌گفت اسمشان «سامان» است. سامان با تکیه بر اولین…
Read More
جاده نخی ها-۴ (برج میلاد شهر بیجار)

جاده نخی ها-۴ (برج میلاد شهر بیجار)

حاج سیاح
گاهی اوقات پیش می‌­آمد که وارد شهر کوچکی بشوی و به یک میدان برسی که ماکتی از برج آزادی وسطش ساخته‌اند و اسمش را گذاشته‌­اند میدان آزادی. این برای قبل­‌ها بود. حالا دیگر ثابت شده که آزادی طاغوتی بود. برج میلاد نماد شده. سرنوشت برج میلاد و ماکت‌­هایش اما جور دیگری است... توی یکی از پارک­‌های شهر بیجار این را دیدیم...
Read More
جاده نخی ها-۵ (تکاب)

جاده نخی ها-۵ (تکاب)

حاج سیاح
صبح بود. خیابان‌ها و کوچه‌های گرماب پر شده بود از بچه مدرسه‌ای‌ها. دختر‌ها روپوش‌های صورتی پوشیده بودند و پسر‌ها روپوش‌های آبی نفتی. صبح شنبه بود و دیدنشان واقعن لذت بخش بود. دیدنشان چشیدن لذت آزادی بود. اینکه صبح شنبه است و تو مجبور نیستی که کله‌ی سحر با چشم‌های پف کرده بروی بنشینی سر کلاس. می‌توانی کار‌هایت را به تعویق بیندازی. می‌توانی بپیچانی. می‌توانی بشمار ۳ از خواب بیدار شوی، سوار ماشین شوی، بروی نانوایی بربری گرماب را بجویی، نان داغ بخری و راه بیفتی به سمت بیجار. جاده نخیِ گرماب - بیجار خلوت بود. به جز ما تقریبن هیچ ماشینی در این جاده نمی‌راند. هوا سرد بود. آفتاب مهرماه می‌تابید، ولی پنجره‌ی ماشین را نمی‌شد داد پایین. کم کم ارتفاع می‌گرفتیم. جایی کنار یک رودخانه‌ی فصلی که خشک بود…
Read More
جاده نخی ها-۶ (زندان سلیمان)

جاده نخی ها-۶ (زندان سلیمان)

حاج سیاح
بالا رفتن از آن مخروط ۱۱۰متری یکی از دهشتناک‌ترین تجربه‌های زندگی‌ام بود.نه… به خاطر ارتفاعش نه. به خاطر منظره‌ای که آن بالا غافلگیرم کرد. ۴۰کیلومتر از تکاب دور شده بودیم و داشتیم به تخت سلیمان نزدیک می‌شدیم که منظره‌ی مخروط از دور نمایان شد. بالایش انگار ساختمان نیمه خرابی بود که حدس می‌زدیم دژی قلعه‌ای چیزی باشد. یعنی منظره‌اش از دور داد می‌زد که باید چیزی آن بالا باشد. اما دور و بر آن مخروط کسی و چیزی نبود.تا که جاده به پای مخروط رسید. داشتیم رد می‌شدیم که چشممان افتاد به یک تابلوی کوچک زنگ زده: زندان سلیمان. همین و بس. رد شده بودیم. به همین راحتی. چند ده متر بعد ایستادیم و دور زدیم و برگشتیم. گفتیم برویم آن بالا. برویم ببینیم چه خبر است. هیچ کسی نبود.…
Read More
جاده نخی ها-۷ (تخت سلیمان)

جاده نخی ها-۷ (تخت سلیمان)

حاج سیاح
آخ... نان گیر نیامد. رسیدیم به تخت سلیمان. به روستای تخت سلیمان. البته ساختمان بخشداری تخت سلیمان اندازه‌ی یک فرمانداری بود. سراغ تنها نانوایی آن محل رفتیم و با در بسته مواجه شدیم. سر ظهر بود. اما در نانوایی بسته بود. پیرمردی که مغازه داشت گفت نانوایی چند وقت است که خراب شده بسته است. خودش اغذیه فروشی داشت. وقتی دید عاطل و گرسنه داریم نگاهش می‌کنیم گفت چند تا نان می‌توانم به‌تان بدهم. ولی خودم ساندویچی دارم نمی‌شود همه‌ی نان‌ها را بدهم. ۴عدد نان لواش تقدیممان کرد. به نان لواش‌ها نگاه کردیم. ۴تا نان لواش لاغر و کوچولو کجای شکم ما ۴تا را می‌گرفت آخر؟! بی‌خیال ناهار شدیم. گفتیم برویم به دیدار خود تخت سلیمان... آخ… فقط ما بودیم. هیچ ماشین دیگری آنجا پارک نبود و هیچ بازدیدکننده‌ی دیگری…
Read More
جاده نخی ها-۸

جاده نخی ها-۸

حاج سیاح
- گشتی دیگر در روستا می‌زنیم. شاید شاید نانوایی باز شده باشد. نه. مغازه‌ها هم نان ندارند. خانه‌ها را نگاه می‌کنیم. توی یکیشان تنوری خانگی را آتش کرده‌اند. تنوری که کنار ساختمان خانه است. تازه آتشش را روشن کرده‌اند. رویمان نمی‌شود برویم در بزنیم بگوییم نان می‌خاهیم. حتم بینشان رسم نیست که به مسافر و مثلن توریست نان محلی بفروشند، ورنه... راه می‌افتیم سمت دندی و زنجان.      - جاده نخی‌تر می‌شود. پر از پیچ و گردنه و سربالایی. ۹۰کیلومتر دیگر تا زنجان داریم. سر و کله‌ی تله کابین‌های «معدن سرب و روی انگوران» هم کنار جاده پیدا می‌شود. تله کابین‌هایی که به جای آدم سنگ‌های معدنی را جابه جا می‌کنند. طولانی‌ترین تله کابینی است که به عمرم دیده‌ام. بیش از ۱۰کیلومتر پا به پایمان سبدهای سنگ‌های معدنی روی سیم‌های…
Read More
در محضر ایرج افشار

در محضر ایرج افشار

حاج سیاح, سپهرداد
۱-حالا که سال‌ها گذشته شاید نسل غریبی به نظر بیایند. نسلی که در جست‌و‌جو بود. وجب به وجب ایران را می‌گشت و می‌دید و ثبت می‌کرد. جای جای خاک ایران را می‌رفتند و می‌دانستند که این خاک، ناشناخته زیاد دارد و تشنه‌ی شناختن بودند. جلال آل احمدی بود که در میان روستا‌ها و دهکوره‌های طالقان با پای پیاده، کوهنوری و پیاده روی می‌کرد تا «تات نشین‌های بلوک زهرا» را بنویسد. هنوز هم وقتی با ماشین به طالقان می‌روی و به روستا‌ها و خانه‌های دوردست روی کوه و کمر نگاه می‌کنی به نظرت کار غیرممکنی می‌آید رفتن و گشتن و دیدن و حرف زدن و نوشتن. منوچهر ستوده‌ای بود که با پای پیاده از تهران تا الموت می‌رفت تا قلعه‌ی حسن صباح را جست‌و‌جو کند (سال‌های دهه‌ی ۲۰) و پایان نامه‌ی…
Read More