در بی آر تی

در بی آر تی

سپهرداد
اولش تعجب کردم که چرا کسی نمی‌رود سمت وسط اتوبوس. دم غروب بود و همه زیربغل به زیربغل هم ایستاده بودند و جا ‏برای تازه‌واردها نبود. ولی قسمت وسط اتوبوس خالی بود. جستم سمت وسط اتوبوس و یکهو جا خوردم. دختری آن‌جا ایستاده ‏بود. و به فاصله‌ی نیم‌متری او خالی بود. کسی نزدیکش هم نایستاده بود. دختر زیرسارافونی سفید پوشیده بود با یک دامن سیاه ‏خیلی بلند. و چشم‌های بادامی‌اش شبیه آسیای مرکزی‌ها بود. کنارش هم یک پسر موطلایی لاغر ایستاده بود. روبه‌روی‌شان ‏ایستادم. پسر کوله‌ی 65لیتری کانیون سیاه رنگ داشت که زیر پایش گذاشته بود و دختر کوله‌ی 35 لیتری دوتر آبی‌رنگ به ‏دوش انداخته بود. نمی‌دانم متوجه رفتار ما ایرانی‌ها شده بودند یا نه. این‌که وسط آن همه شلوغی باز هم کسی نزدیک‌شان ‏نشده بود،‌خیلی حرف بود.آقای کنار…
Read More
شهر رویایی من-۱

شهر رویایی من-۱

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی, کتاب‌باز
 1- بنزین مثل سیگار می‌ماند. یعنی به نظر من از سیگار هم بدتر است. آدمی که سیگار می‌کشد بیش از هر کسی شاید به خودش ضرر بزند. آدمی که سیگار می‌کشد شاید در آینده نیاز بیشتری به خدمات تامین اجتماعی و درمان پیدا کند. در آینده بیشتر مریض شود و الخ. به خاطر همین به سیگار مالیات می‌بندند که جبران شود. اگر سیگار نخی 10 سنت درمی‌آید، آن را نخی 30 سنت می‌فروشند. یعنی 20 سنت به آن مالیات می‌بندند تا هزینه‌های ثانویه‌ی آن جبران شود.  بنزین بدتر است. ماشینی که بنزین می‌سوزاند به خودش آسیبی نمی‌رساند. آسیب آن به طور خالص از آن دیگران است. از آن عابران پیاده‌ای است که دارند می‌رود و می‌آید. آسیبش از آن کسانی است که توی خانه‌ها زندگی می‌کنند. آسیب آن به طور خالص…
Read More
پیسوار

پیسوار

سپهرداد
از صبح تا به حال من برای قضای حاجت 27500 تومان پول پرداخت کرده‌ام.  500 تومان به آقای دستشویی عمومی میدان 7حوض و 27000 تومان هم به آقای بهداری بیمارستان ناجا برای آزمایش اعتیاد.  از ایام کودکی از ایستاده قضای حاجت کردن ترس داشتم. حتا وقتی توی جاده وسط بر و بیابان تنگم می‌گیرد هیچ وقت نمی‌توانم خودم را قانع کنم که بایستم و رو به بی‌کرانگی دشت یک منحنی درجه‌ی 2 از آب و اوره را بیافرینم. یک ترسم به خاطر این است که لحظه به لحظه این منحنی به خودم نزدیک‌تر می‌شود و می‌ترسم که آخرین خطوط منحنی شلوارم را مورد عنایت قرار بدهند و آن عادت و حس روانی ادرار... ترس‌های دیگر را هم بماند...  امروز اما ایستاده قضای حاجت کردن بهم چسبید! به خاطر این بود…
Read More
دره‌ی اکبر

دره‌ی اکبر

سپهرداد
به پسرم چه بگویم؟ وقتی قدش دارد به صورت رشد نمایی بلند می‌شود و پشت لبش دارد سبز می‌شود، ولی هنوز نشسته دارد پلی‌استیشن بازی می‌کند چه بگویم؟ بگویم: بچه تو شاشت کف کرده. من دیگه نباید بهت بگم بسه که. از همین جا ها شروع کنم؟ از همین اصطلاح‌های کوچه بازاری؟ "شاشت کف کرده" تا آن موقع جزء اصطلاح‌های کوچه بازاری باقی می‌ماند؟ بار اول چشم‌هاش حتم گشاد می‌شود و دهانش باز می‌ماند که بابام چه لاتی است. ولی از بار سوم چهارم پنجم چه؟ یک‌دفعه برگردد بهم بگوید بابا دیشب با مامان چی کار کردی آخه چه بگویم دیگر؟ اصلا چیزی نگویم؟ بگذارم خودش تجربه کند؟ خودش بفهمد؟ خودش از هم سن و سال‌هاش یاد بگیرد؟ سرم را گول بمالم که توی مدرسه به‌شان یاد می‌دهند؟ چی را…
Read More
واگنت را عوض کن!

واگنت را عوض کن!

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
۱- "پنج سالم بود که از کره‌ی جنوبی اومدیم آمریکا. بابام دندون‌پزشک بود و مادرم استاد فلسفه. دبیرستان می رفتم. وقت انتخاب رشته بود. یه روز با بابام سوار ماشینش بودیم و داشتیم می‌رفتیم آیوا. ازم پرسید: هی جیم، آخرش چی می‌خوای بخونی؟ گفتم: فکر کنم فلسفه‌ی سیاست بخونم. از فلسفه و سیاست خوشم می‌یاد. بابام سرعت‌شو کم کرد و ماشینو کنار جاده نگه داشت. تو چشمام نگاه کرد و گفت: ببین جیم. تو بعد از این که دوره‌ی آموزشی پزشکیت تموم شد می‌تونی بری دنبال هر چیزی که دوست داری. تو یه آسیایی هستی و تو این مملکت کسی چیزی به تو نمی‌ده. اول یه چیزی یاد بگیر که به درد مردم بخوره." این‌ها جملاتی بودند که جیم یونگ کیم در مصاحبه با استیفن دابنر گفت.  آخرین رییس بانک…
Read More
اقتصاد زنان خیابانی

اقتصاد زنان خیابانی

سپهرداد, کتاب‌باز
1- "امروزه شکل های عجیب و غریب و ناشناخته ای از فحشا وجود دارد که در قیاس با آن فحشای واقعی، حرفه ای شرافتمندانه و درست به حساب می آید . چون در فاحشه خانه حداقل در مقابل پول چیزی عرضه می گردد." عقاید یک دلقک/ هاینریش بل 2- لنا ادلوند و اولین کورن، دو اقتصاددان زن، چندین سال قبل مقاله‌ای با "عنوان نظریه‌ی روسپیگری" در نشریه‌ی معتبر اقتصاد سیاسی منتشر کردند. تلاش آن‌ها برای مدل‌سازی پدیده‌ی روسپیگری با همه‌ی کاستی‌ها و کمبودهایش مورد توجه قرار گرفت.  قبل از آن‌ها گری بکر نظریه‌ی ازدواجش را ارائه داده بود. در نظریه‌ی اقتصادی ازدواج، گری بکر از تحلیل بازار برای پاسخ به این سوال استفاده کرده بود که چه کسی، کجا و به چه دلیل ازدواج می‌کند. او نوشت: "انتخاب شریک زندگی…
Read More
لذت بدن

لذت بدن

سپهرداد
آن شب از بالا به زمین اسکیت نگاه کردم. تکیه دادم به نرده‌ها و زل زدم به زمین اسکیت. 2تا دختر بزرگسال و دو تا بچه داشتند بازی می‌کردند. یک مردی هم بود که مشغول اسکیت یاد گرفتن بود. زانوبند بسته بود و مربی هی کمکش می‌کرد که با اسکیت راه برود. اما او به محض این که یک متر حرکت می‌کرد تالاپی سر می‌خورد و می‌افتاد. بچه‌ها هم کوچک بودند و آرام حرکت می‌کردند. اما آن دو تا دختر... خیره‌کننده بودند. مانتو کوتاه و جوراب شلواری پوشیده بودند. به سرعت حرکت می‌کردند. از این سر زمین به سرعت می‌رسیدند به آن سر زمین. هر کدام موازی یک ضلع. به انتهای زمین که می‌رسیدند هم‌زمان دور در جا می‌زدند. بعد یک پای‌شان را 90 درجه بالا می‌برند و با نوک…
Read More
راننده ها

راننده ها

سپهرداد
سه روز متوالی. صبح رفت و عصر برگشت. ازین سر شهر به آن سر شهر. هر بار یک ماشین. پولش هم به پای شرکتی که این ‌رفت و آمدها به خاطر کارشان است. صبح روز اول: راننده پسر مظلومی بود. از آن‌ها بود که حوصله‌اش را دارند توی ترافیک و جاهای پرگره جلو عقب کنند و تمام شاشورهای شهر هم که برای‌شان بوق بزنند اعصاب‌‌شان خرد نمی‌شود. عادت به بی‌خیالی و آرامش ظاهری. از خودش چیزی نگفت. توی یک ساعتی که با هم بودیم بیشتر در مورد فرهنگ ترافیک صحبت کرد. یک جور بی‌خیالی گفت تقصیر خود ملت است. بلد نیستند صبر کنند. هی تغییر لاین می‌دهند. فکر می‌کنند این جوری سریع‌تره. شکایت‌وار هم نبود. یک چیز بدیهی. من هم برایش از قوانین مورفی گفتم. برای همه‌شان گفتم. برای راننده‌های…
Read More
دست به دهان

دست به دهان

سپهرداد
راستش ازین نظم فیلاس فاگ وار ناراضی نیستم. ولی خب این‌جوری نمی‌توانم فکر کنم. امان فکر کردن را از خودم گرفته‌ام.ساعت 10 شب می‌رسم خانه. چه با اتوبوس برگردم، چه با مترو، 9:50 به چهارراه آخر می‌رسم. از آن چهارراه تا خانه هم دو تا کوچه را باید با گام‌های آهسته‌خسته طی کنم و ساعت 10 شب دگمه‌ی زنگ خانه را فشار می‌دهم. یک جورهایی دست‌به‌دهان پل استر را دارم تجربه می‌کنم. منتها او با نوشتن دست به دهانی می‌کرد و من به نوشتن نمی‌رسم. 6صبح بیدار می‌شوم، ناخودآگاه. حتا روزهای تعطیل هم 6صبح از خواب بیدار می‌شوم. دوباره می‌خوابم. این بار ساعت 6:30 بیدار می‌شوم. دیگر فرصت خواب ندارم. به ریش تراشیدن نمی‌رسم. صبحانه را می‌خورم و لباس می‌پوشم و 6:55 از خانه می‌زنم بیرون و 7:15 کارخانه‌ام. به…
Read More
آدم‌های سالی یک بار (چشمان زنی که ستاره‌ها در آن می‌درخشند)

آدم‌های سالی یک بار (چشمان زنی که ستاره‌ها در آن می‌درخشند)

سپهرداد
رفتیم خانه‌ی خاله لاهیجانی. خاله‌ی باباست که از همان اول ازدواج (برخلاف بقیه‌ی خواهرهایش) ساکن شهر شده بود. خانه‌ی جدیدش را بلد نبودیم. یعنی بابا بلد بود که کدام کوچه است، ولی کدام خانه را نه. زنگ زد به خاله که ما آمده‌ایم عیددیدنی. خاله نبود. خانه‌ی دخترخاله‌ی بابا (معصومه) بود. نزدیک بود. بعد از 5دقیقه با پرایدِ معصومه آمدند. معصومه و دخترش و خاله لاهیجانی و ترانه و دخترش، یسنا. سلام علیک کردیم. خاله با همه‌مان دست داد و روبوسی کرد. ترانه سریع از پله‌های خانه رفت بالا. ترانه دخترخوانده‌ی خاله لاهیجانی است. یعنی خاله‌لاهیجانی و خدابیامرز شوهرش بچه‌شان نمی‌شد. از یک خانواده‌ی تهرانی پرجمعیت یک بچه گرفتند و بزرگ کردند: همین ترانه را. ترانه از آن آدم‌های سالی یک بار است. از آن‌ها که عید به عید که…
Read More