ترکمنصحرا-۲ (آبشار کبودوال)
باید به خودم فکر کنم؟ حالا که صدای عبور آب از میان سنگها و ریزشش از میان خزهها میآید و هیچ صدای تکراریِ مزاحمی وجود ندارد باید به خودم فکر کنم؟ باید در سکوت و آرامش اینجا به خودم فکر کنم؟ به روزهای آینده؟ نقشه بکشم؟ تصمیم بگیرم؟ نمیتوانم… نمیتوانم… فقط میتوانم نگاه کنم. سبزی درخشان درختان انبوه چشمانم را روشن کردهاند. آن بالاتر باز هم درختان هستند. شاخه در شاخه در شیب کوه ایستادهاند و تنه به تنهی هم دادهاند و در مهی که خودش را آرام به برگها میمالد و رد میشود جادویی شدهاند. اینجا کجاست؟ من کی هستم؟ چه مسیری آمدهایم… هیچ کسی نیست. به غیر از خودمان هیچ کسی نیست. مبهوت و گیج شدهام. از خودم جدا شدهام. محمد هم مبهوت و گیج است…گرگان هنوز در…