این جیمز جویس هم لعنتی بودها!‏

این جیمز جویس هم لعنتی بودها!‏

سپهرداد, کتاب‌باز
تجربه‌ی خواندن داستان مردگان جیمز جویس هشدار: خطر لو رفتن داستان مردگان- می‌توانید قبل از خواندن این نوشته داستان را از مجموعه داستان «دوبلینی‌ها» یا ‏مجموعه‌ی «بهترین داستان‌های کوتاه جیمز جویس» بخوانید.‏ من ترجمه ی احمد گلشیری را خواندم. اعتراف می‌کنم که 45 صفحه‌ی اول از 70 صفحه‌ی داستان را خیلی کند و طی چند نشست خواندم. دو سه بار هم پیش ‏خودم گفتم چرا به این می‌گویند شاهکار جیمز جویس؟ خبری از سیال ذهن و لفاظی و این حرف‌ها هم نبود که تقصیر ‏ترجمه بیندازم. ‏ داستان یک مهمانی سالیانه بود. سه خواهر سالخورده به‌رسم سال‌های گذشته مهمانی شب کریسمس برگزار می‌کردند. ‏ورود مهمان‌ها. برفی که در سراسر کشور ایرلند شروع به باریدن کرده بود. سرمای بیرون. گرمای خنده‌ها و گپ و گفت ‏های کسالت‌آور آدم‌های توی مهمانی. پیانو…
Read More
افغانی کشی

افغانی کشی

کتاب‌باز
رمان ایرانی خوب حال آدم را جا می‌آورد و «افغانی کشی» کتابی بود که دیروز حال اساسی به من داد. کمکم کرد که از خودم ‏جدا شوم و یک صبح تا غروب غرق شوم در ماجرایی پر از هیجان و دلهره و عشق و خواستن.‏ چرا از افغانی کشی خوشم آمد؟ ‏1-‏ افغانی کشی یک رمان غیرتهرانی است.‏ اولین دلیل همین بود. راستش من دیگر حالم از داستان کوتاه‌ها و رمان‌های تهرانی به هم می‌خورد. داستان‌هایی که روایت کات ‏کردن‌ها و به هم پیوستن‌های پی‌درپی آدم‌ها در شهرهای بزرگ هستند، دل‌مرده‌اند، قهرمان ندارند، بی‌عرضگی و ناتوانی از ‏سرتاپایشان را گرفته، حرکت نمی‌کنند، خروج از مرزهای ایران را تقدیس می‌کنند و... در یک کلام اگر بخواهم بگویم 80 ‏درصد داستان کوتاه‌ها و رمان‌های ایرانی نشر چشمه و امثالهم.‏ کتاب هایی که…
Read More
رقیب دشمن نیست!

رقیب دشمن نیست!

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
۱.‏ هفته‌ی قبل حمید داستان یکی از ساندویچی‌های محله‌شان را برایم تعریف کرد. ‏ ساندویچی در یکی از خیابان‌های فرعی بود. بر خیابان اصلی یا دونبش نبود که مشتری عبوری و ‏اتفاقی داشته باشد. قدیمی بود و ساندویچ‌های مغزش فوق‌العاده خوشمزه بود. زد و نبش خیابان ‏کمی پایین‌تر از آن مغازه یکی از ساندویچی‌های زنجیره‌ای باز شد. ‏ در نگاه اول شاید اتفاق بدی افتاده بود. آن ساندویچی زنجیره‌ای مشهور بود. ساندویچ‌هایش ‏استانداردی تعریف‌شده داشتند و نام‌آشنا بودند. یعنی آن چند نفر مشتری ساندویچی قدیمی هم ‏امکان داشت که دیگر جذب نشوند و بروند سراغ آن ساندویچی دونبش زنجیره‌ای.‏ ولی در عمل اتفاق دیگری افتاد. نه‌تنها کاروکاسبی ساندویچی قدیمی کساد نشد. بلکه ‏مشتری‌هایش زیادتر هم شدند. ساندویچی زنجیره‌ای بازار ساندویچ در آن خیابان را بزرگ کرد. ‏افراد بیشتری به بهانه‌ی…
Read More
بچه‌ی مرکز ۲۸

بچه‌ی مرکز ۲۸

سپهرداد
کتابخانه‌ی مرکز ۲۸ تعطیل شد.‏ خبر تکان‌دهنده بود. همین یک خط خبر برایم کافی بود یادم بیاید که نوجوانی‌ام آن‌قدرها هم تلخ نبوده، یادم بیاید که ‏نوجوانی‌ام غنی‌ترین دوره‌ی زندگی‌ام بوده، یادم بیاید که من بچه‌ی 28 بودم و 28 تنها برچسبی است که دوست دارم توی ‏زندگی‌ام به پیشانی‌ام بچسبانم. ‏ من بچه‌ی مرکز 28 بودم. محصول طرح کانون و مدرسه و حاصل اصرار رفیقی که دیگر در زندگی‌ام باهاش روبه‌رو نشدم: ‏حسن براتی.‏ اسم طرح را بعدها فهمیدم. آن روز با روزهای دیگر فرق داشت. کلاس پنجم دبستان بودم. 12 تا کلاس پنجم بودیم و توی ‏هر کلاس 40 نفر. آن روز درس و مشق تعطیل بود. همه‌ی صف‌ها رفتند توی کلاس‌های‌شان. ولی ما توی حیاط ماندیم. آقای ‏فرامرزی هم معلم ما بود و هم بوفه‌دار مدرسه. نفری…
Read More
چرخه رذیلت

چرخه رذیلت

سپهرداد, سیستم‌های اقتصادی اجتماعی
آدم‌هایی که درآمد بیشتری دارند برای آموزش هزینه‌ی بیشتری در نظر می‌گیرند. دوره‌های ‏گوناگون‌تری را می‌بینند. امکان تجربه‌ی موقعیت‌های بیشتری را خواهند داشت. ازین‌که دوره‌ای ‏برای‌شان بی‌فایده باشد و یا در یک تجربه شکست بخورند ترس کمتری دارند. در نتیجه‌ ‏مهارت‌های‌شان بالاتر می‌رود. باتجربه‌تر می‌شوند. چیزهای بیشتری بلد خواهند بود و به خاطر ‏همین درآمدشان بیشتر و بیشتر می‌شود.‏ این چرخه‌ای است که در مورد کشورهای توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته هم وجود دارد. کشورهای ‏توسعه‌نیافته سرشارند از آدم‌هایی که بلد نیستند. یاد نگرفته‌اند تجربه نکرده‌اند و به خاطر همین ‏درآمد و تولید درست و درمانی وجود ندارد. مصرف‌کننده‌اند. و چون تولید ندارند درآمد بالایی ‏ندارند و چون درآمد ندارند برای یاد گرفتن هم پول و زمان ندارند. مردمان کشورهای ‏توسعه‌نیافته در بهترین حالت آن‌قدر سرگرم کارهای خرد می‌شوند و برای یک…
Read More
قسم به دل‌های خسته‌ی خسته‌دلان

قسم به دل‌های خسته‌ی خسته‌دلان

سپهرداد
مثل مسابقه‌ی درگ 400 متر می‌ماند. رقابت هیجان‌انگیز است. آن‌جا که دو تا ماشین قرار است ‏انتهای قدرت‌شان را به هم نشان بدهند. مسیر یکسان است. شیب و پستی بلندی آن 400 متر ‏برای هر دو یکسان است. فقط نیروی خفته در زیر کاپوت‌شان است که برنده را مشخص می‌کند. ‏دو ماشینی که به نظر هم‌تا می‌رسند. ولی درگ 400 متر است که نشان می‌دهد کدام یک سر ‏است. و بعضی وقت‌ها هم هم‌تا به نظر نمی‌رسند. پورشه‌‌ی میلیارد تومانی در یک سمت است و ‏پراید هاچ‌بک توربوی دست‌ساز در آن سو. به هر حال 400 متر مشترک است و وقتی می‌بینی ‏انتهای آن 400 متر پراید هاچ‌بک توربوی دست‌ساز با اختلاف چند ماشین زودتر به خط آخر ‏می‌رسد، هیجان‌زده می‌شوی. ایمان می‌آوری که نیروی خلاقیّت و نوآوری از سازمان‌یافته‌ترین…
Read More
اقتصاد اشتراک‌گذاری

اقتصاد اشتراک‌گذاری

سپهرداد
‏1-‏ خیلی وقت‌ها الکی اپلیکیشن اسنپ را باز می‌کنم. درخواست می‌کند که جی‌پی‌است را روشن کنم تا بفهمم کجای ‏شهری؟ با کمال میل قبول می‌کنم. بعد از چند لحظه ابر مبدا روی محلی قرار می‌گیرد که هستم. عموما خانه. بعد ‏نگاه می‌کنم به تعداد اسنپ‌هایی که دور و برم هستند. به ماشین‌هایی که همین دور و بر پارک‌اند یا در حال رفتن و ‏آمدن‌اند. ماشین‌هایی که آماده‌اند تا مقصدم را مشخص کنم و بیایند دنبالم و من را برسانند به جایی که می‌خواهم. ‏با قیمتی کمتر از قیمت آژانس‌ها و تاکسی‌های دربستی. آدم‌هایی که مثل خودم هستند. ساعت‌های مختلف روز ‏امتحان می‌کنم. الان که صبح است، آن ماشینه دارد از چهارراه بالای خانه‌مان دور می‌شود. مسافری را سوار کرده؟ ‏یا که دارد دور دور می‌کند تا آدمی در نقطه‌ای از شهر…
Read More
روزگار شکست خوردن

روزگار شکست خوردن

سپهرداد
مجتبی گفت: حاجی شریفو جدی نمی‌گیری‌ها. درس نمی‌خونی‌ها.‏ گفتم: من جدی گرفته بودم. ولی اونا جدی نگرفته‌ن. سال اول 27 واحد پاس کردم. دیدم مسخره بازیه. کوته فکری می کنن. نمیذارن برم فلان درسو از یه دانشکده دیگه بردارم. زدم زیرش. رفتم ‏سر کار. تو یه سال گذشته 12 واحد پاس کردم فقط. مونده الان پایان نامه و یه درس دیگه.‏ و شریف را هم فرستاده‌ام به همان درکی که دانشگاه تهران را فرستاده بودم. ‏ برای کار جدیدم باید زیاد چیز میز بخوانم. ربطی هم به تحصیلات گذشته‌ام ندارد. عجیب همین است برایم که همیشه ‏کارهایی می‌آیند به سراغم که ربطی به گذشته‌ام ندارند و باید چیزهای جدید یاد بگیرم. توی پرس و جو از گوگل و ‏رفقایش به یک سایت جالب برخوردم: سایتی که محلی بود برای به…
Read More
روزگار شکست خوردن

روزگار شکست خوردن

سپهرداد
مجتبی گفت: حاجی شریفو جدی نمی‌گیری‌ها. درس نمی‌خونی‌ها.‏ گفتم: من جدی گرفته بودم. ولی اونا جدی نگرفته‌ن. سال اول ۲۷ واحد پاس کردم. دیدم مسخره بازیه. کوته فکری می کنن. نمیذارن برم فلان درسو از یه دانشکده دیگه بردارم. زدم زیرش. رفتم ‏سر کار. تو یه سال گذشته 12 واحد پاس کردم فقط. مونده الان پایان نامه و یه درس دیگه.‏ و شریف را هم فرستاده‌ام به همان درکی که دانشگاه تهران را فرستاده بودم. ‏ برای کار جدیدم باید زیاد چیز میز بخوانم. ربطی هم به تحصیلات گذشته‌ام ندارد. عجیب همین است برایم که همیشه ‏کارهایی می‌آیند به سراغم که ربطی به گذشته‌ام ندارند و باید چیزهای جدید یاد بگیرم. توی پرس و جو از گوگل و ‏رفقایش به یک سایت جالب برخوردم: سایتی که محلی بود برای به…
Read More
واجبات اقتصاد خرد

واجبات اقتصاد خرد

کتاب‌باز
مارک کپینسکی استاد دانشگاه کراکف لهستان و نویسنده‌ی کتاب ریاضیات برای مالی (یک ورود به مهندسی مالی) در ‏مقدمه‌ی کتابش آن را از یک منظر خیلی جالب می‌دانست: اینکه در کتابی با حجم اندک (۳۰۰ صفحه) نظریات دو برنده ‏ی نوبل اقتصاد را تشریح کرده بود: ‏‎ ‎نظریه‌ی سبد سهام و بهینه سازی پورتفلیوی هری مارکوویتز و نظریه‌ی قیمت‌های ‏مشتقات مالی بلک شولز مرتون‎. ‎ اگر آقای مارک کپینسکی کتاب بینش اقتصادی برای همه (تبیین مفاهیم اقتصاد خرد به زبان ساده) نوشته‌ی آقای علی ‏سرزعیم را می‌دید احتمالا آن را معجزه می‌دانست. چون در این کتاب ۲۸۰ صفحه‌ای، ۹ نفر از برندگان جایزه‌ی نوبل ‏اقتصاد پایشان آمده وسط و نظریاتشان تشریح شده است.  کتاب ۱۵ فصل دارد و می‌شود گفت تمام مفاهیم اقتصاد خرد به اختصار در آن تشریح شده‌اند.…
Read More