۸۰کیلومتر دیگر هم رفتیم تا به غار کتله خور رسیدیم. جاده همان جادهی نخی بود با گندمزارهایی که ۲ طرف جاده تا به افق گسترده شده بودند. از کنار کارخانه سیمان زنجان و سیلوهای گندم گذشتیم. به درختهای لخت شده از باد پاییزی نگاه کردیم. امیر میگفت غم انگیزترین تصویر دنیا، حملهی دسته جمعی کلاغهای سیاه به شاخههای یک درخت لخت توی پاییز است. از کنار راههای روستایی گذشتیم. ورودی روستای سازین، خانهای بود. زنی فرش خانهاش را روی آسفالت جاده پهن کرده بود و میشستش. فارغ از دار دنیا. انگار نه انگار که آنجا جاده است… یک جادهی نخی… به گوگجه ییلاق رسیدیم. بعد روستای پیر مرزبان و آغوزلو. روی پشت بام خانههای کاهگلی، تپههای «سامان» بالا رفته بود. امیر میگفت اسمشان «سامان» است. سامان با تکیه بر اولین الف. مثل اینکه بخواهی بگویی سیمان. سامان تکههای خرد شدهی ساقهی گندم و کاهها بودند که روستاییها برای تامین غذای دامهایشان برای زمستان آنها را جمع میکردند و روی سقف خانههایشان کپه میکردند. هنوز هفتهی سوم مهر بود. اما آنها به استقبال زمستان سخت میرفتند. روستای قشقجه. ۲ پسر نوجوان که از جادهی اول روستا پای پیاده به سمت روستایشان میرفتند. دست هر کدامشان یک کیسه با آرم قلمچی و به کانون بیایید بود… بعد از زرین رود به سمت راست پیچیدیم و به سوی گرماب و غار کتله خور رفتیم. راه مستقیم به کبودرآهنگ و همدان میرفت…
ساعت ۳:۳۰ عصر بود که به محوطهی جلوی غار کتله خور رسیدیم. ناهار نخورده بودیم. توی راه هر جا خواسته بودیم بایستیم باد شدیدی میوزید و گرد و خاک مزارع تازه شخم زده را به روی جاده میپاشاند. عصر جمعه بود و توی پارکینگ چند تا ماشین بود. یک اتوبوس هم بود. مقصد اولمان دستشویی بود. بعد رفتیم یکی از آلاچیقهای جلوی غار را اشغال کردیم تا ناهار بخوریم و بعد برویم توی غار. امیر رفت دنبال بلیط. گفت که آخرین سانس بازدید از غار ساعت ۴:۱۵دقیقه است. چه کنیم چه نکنیم؟ گرسنهمان بود. اما این همه راه را از تهران آمده بودیم که این غار را ببینیم. بیخیال ناهار شدیم و بلیط گرفتیم. نفری ۴۰۰۰هزار تومان.
غارها از عجایباند. از دیدنیهایی که هیچگاه هیچگاه نباید از دست دادشان. شگفت انگیزی و اعجابشان. خیال انگیز بودنشان. اینکه تو فکر کنی این غاری که در دل کوه طی میلیونها سال شکل گرفته محل زندگی آبا و اجدادت بوده…. و «غار کتله خور» هم غاری بود که ارزشش را داشت که ۵۰۰کیلومتر از شرق تهران تا آنجا را بروی. و ارزشش را داشت که ناهارت را یک چند ساعتی به تعویق بیندازی. ورودی غار نوشته بود که ورود افراد مجرد، ۵شنبهها و جمعهها بعد از ساعت ۵. گرچه کمی توهین آمیز بود. ولی ما از خدایمان بود که بعد از ساعت ۵بیاییم. ولی بلیط را به ما فروخته بودند. آقای راهنمای غار تهدید هم کرد که لطفن پراکنده نشوید. چون بعد از خروج گروه چراغهای داخل غار خاموش میشوند.
دالان ورودی غار بیشکوه بود. دالانی که پیدا بود برای عبور و مرور راحتتر کاملن تخریب شده و به شکل یک راهروی بیروح درآمده. اما هر چه قدر که در غار بیشتر جلو میرفتی شگفتی غار بیشتر تو را میگرفت…
بعد از دالان ورودی آقای راهنما که لهجهی شیرین ترکی هم داشت شروع کرد به توضیح دادن:
کتله خور معانی مختلفی مثل تپه خورشید، روستای بدون خورشید و غیره دارد که مناسبترین معنی بدست آمده یک کاربرد ترکی بوده که کتله به معنی پستی و بلندی و ناهمواریهای داخل غار و خور به معنی راحتی و آسانی است که به صورت کلی به معنی پستی و بلندیهای راحت و دنج است.
غار به طول تقریبی ۱۰ کیلومتر در بهار سال ۱۳۳۱ هجری شمسی توسط یک هیئت کوهنوردی و با همکاری مرحوم سید اسدالله جمالی شناسایی و کشف شد.
طبق نظریههای علمی و نقشههای زمینشناسی غار کتله خور در دل کوه ساقیزلو در آهکهای الیگومیوسن مربوط به دوران سوم زمینشناسی بوجود آمده و تقریبا حدود ۳۰ میلیون سال میتواند قدمت داشته باشد.
سال پیدایش این غار برای اولین بار توسط انسان معلوم نیست ولی مردمان این منطقه از سال پیدایش در این غار رفت و آمد داشتهاند. گفتههای افراد مسن منطقه حاکی از آن است که پدران آنان نیز در این غار رفت و آمد داشته و داستانهای مختلفی در این باره تعریف میکردهاند. دهانه ورودی غار کتله خور به صورت طاق مثلثی شکل به قطر ۷۰ سانتیمتر تنها راه دسترسی به داخل غار بوده و هست.
هم اکنون این غار به صورت سه طبقه خشک و طبقه چهارم به بعد مسیرهائی نیز به صورت آب بوده و زمینشناسان احتمال تشکیل چهار طبقه دیگر را تا سفره آب زیرزمینی دادهاند که در سال ۲۰۰۳ میلادی حدود ۳۰ کیلومتر از مسیرهای متعدد غار توسط زمینشناسان آلمانی و سوئیسی نقشه برداری شد و از سال ۷۲ تاکنون تقریبا ۵. ۲ کیلومتر آن به صورت رفت و برگشت آماده بازدید شده است…
بعد شروع کردیم به راه رفتن در مسیر ۲کیلومتری غار. هر چه قدر که جلوتر میرفتیم، سنگها و استلاگتیتها و استلاگمیتها زیباتر میشدند. جلوتر که میرفتیم ریزش قطرات آب بر روی کف غار را میدیدیم و میشنیدیم. چند بار هم قطرات آب زا سقف روی سر و یقهمان چکیدند… مجسمههای طبیعی شیر خوابیده، پنجهی شیر، پای فیل، راهروی لباس عروس، سگ شکاری، نخل سوخته، مریم مقدس، تونل قندیلی و بعد در آخر غار: تالار قصر عروسی. سفرهی عقد، شتر با جهاز، و ۲ استلاگمیتی که مثل ۱ عروس و داماد کنار هم ایستاده بودند… وسط راه امیر شیطانیاش گل کرد. چند جا مسیر غار دو راهی میشد. راه اصلی آن بود که روشن بود و راه دیگر تاریک بود. امیر به جای اینکه راه اصلی را برود زد به دل تاریکی. ما هم جلو رفتیم. گفتیم خب اینها به هم راه دارند دیگر. کمی جلوتر به ما میرسید. کمی جلو رفته بودیم که یکهو آقای راهنما بهمان رسید. دست امیر را گرفته بود و با عصبانیت به ترکی جملههایی را به ما میگفت. وقتی هاج و واج نگاهش کردیم به فارسی گفت: این رفیق تون با شماست؟ شیطونی میکنهها. بعد برای اینکه تعدیل کرده باشد گفت: البته شما پسرهای خوبی هستید. مواظب باشید فقط. خندیدیم. امیر تعریف کرد که وقتی آقای راهنما بهش رسیده ازش پرسیده مجردی؟ این هم گفته آره. او هم گفته همین دیگه. فقط مجردها ازین کارها میکنن. کلی خندیدیم… از آن ضد مجردها بود راهنمای غار… وقتی به نردههای آهنی آخر مسیر بازدید عمومی رسیدیم به خودمان گفتیمای کاش غارنورد و غارشناس بودیم.ای کاش میشد آن ۳طبقهی دیگر این غار را رفت و نوردید.ای کاش…
گرسنهمان بود. سریع برگشتیم. همه تقریبن رفته بودند که ما کز کردیم توی یک آلاچیق. میثم و امیر فلافلها و قارچها را سرخ کردند و گوجه و خیارشور را خرد کردند. میثم خودش ساندویچها را درست کرد و بعد شروع کردیم به لمباندن… ساعت ۵:۳۰بود که ما ناهار خوردیم!
خورشید که غروب کرد همه جا سرد شد. شروع کردیم به سگ لرز زدن. دو تا امیرها گفتند برگردیم تهران. من و میثم مخالف بودیم. کل روز در جاده بودیم و شب در آنجادهی نخی، آن هم با این خستگی راندن خطرناک بود. قرار شد که بگردیم دنبال اتاقی، مسافرخانهای، سوئیتی. اگر قیمتش مناسب بود شب را بمانیم. اگر نه که به نوبت رانندگی کنیم و برگردیم به تهران. رفتیم سراغ سوئیتهای همان محوطهی غار. امیر جلو رفت و به ترکی با صاحب سوئیتها شروع کرد به حرف زدن. از عجایب این بود که تک تک جملات رد و بدل شده بینشان را فهمیدم! یک روز بیشتر نبود که به میان آذربایجانیها رفته بودم، اما گوشم به واژهها آشنا شده بود! صاحب سوئیتها گفت که شبی ۶۰تومان ۴تختهها را اجاره میدهم. ولی اینجا گران است. گرانیاش هم دست من نیست. قیمتش تصویب شده است و به ۱۰۰۰نفر باید جواب بدهم. اما اگر ارزانتر میخواهید بروید گرماب پیش آقای معصومی. به گرماب که رسیدید همین اول، سمت راستتان توی اولین کوچه را نگاه کنید پیدایش میکنید. از خونگرمی و جوانمردیاش خوشمان آمد. کاملن انسان دوستانه عمل کرد. مثل یک لاشخور نبود که بگوید فقط خودم هستم و ارزانترین جا من هستم. تورمان نکرد. از غار کتله خور تا گرماب ۵کیلومتر بیشتر راه نیست. رفتیم گرماب و جلوی خانهی آقای معصومی. زنگ زدیم و آمد. خانهی خوبی بود. دوبلکس با ۴تخت و آشپزخانه و حمام و دستشویی. برای ما ۴نفر که شاهانه بود. سر قیمت هر چه قدر خواستیم طی کنیم آقای معصومی چیزی نگفت. بهمان گفت: یک شب اجاره دادن این خانه نه من را پادشاه میکند و نه شما را فقیر. هر چه قدر دوست داشتید بدهید. اصلن یک ۱۰۰۰تومانی هم بدهید برایم کافی است.
راضی شدیم. برخورد آقای معصومی خیلی دوستانه بود. فقط یک شرط برای ما گذاشت. بهمان گفت که اینجا منطقهی محرومی است. با اینکه غار کتله خور یکی از زیباترین غارهای جهان است، کسی تبلیغش را نمیکند. صدا و سیما به اینجا کاملن بیتوجه است… وقتی برگشتید توی محیط مجازی و اینترنت حتمن از اینجا نام ببرید…
شب را در گرماب ماندیم.
پس نوشت: الان اگر از من بپرسید کجا بروم برای مسافرت ۱۰۰در ۱۰۰ یکی از پیشنهادهای من غار کتله خور خواهد بود. غاری که از دیدنش پشیمان نخواهید شد. اگر گذارتان به گرماب و غار کتله خور افتاد و خواستید شب را بمانید، خانهی اجارهای آقای معصومی جای خوبی است. این شمارهی موبایل آقای معصومی برای هماهنگی: ۰۹۱۲۵۴۲۴۸۲۷